دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 12 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است هوایش معتدل و مرطوب است 160 تن سکنه دارد و محصولش برنج و مختصری کنف و صیفی و شغل اهالی، زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 152، شکافته: زخمش باز شد. ، بمجاز دست و دل باز، خراج. بذال، بمجاز بمعنی فرح انگیز و بانشاط آید چنانکه گویند: قیافۀ فلان باز است یعنی گرفته و غمگین نیست. - خانه دل باز، روشن. بانشاط. فرح انگیز. ، پسندیده و تمیز. (ناظم الاطباء) ، ممتاز. (رشیدی) ، بمعنی جدا هم هست که بعربی فصل گویند. (برهان) (دمزن). جدا. (غیاث) (رشیدی). جداشده را گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا). جداشده. (آنندراج). تفرقه و جدایی و فصل. (ناظم الاطباء) ، مقابل تیره (در رنگ). روشن. (دمزن) (شعوری ج 1 ورق 165) : نارنجی باز، نارنجی روشن. اطاق را رنگ آبی باز زده بودند، صاف. بی ابر: روز باز، روزی روشن. (از دمزن). - باز بودن از، دست کشیدن از. صرف نظر کردن از: من ز هجای تو باز بود نخواهم تات فلک جان و خواسته نکند لوغ. منجیک. ، نشیب را نیز گویند که نقیض فراز باشد. (برهان). نشیب. (غیاث) (دمزن). بمعنی ضد فراز است، که آن را نشیب خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی نشیب، ضد فراز. (رشیدی). زیر. ته. فرود. پایین. پست: نصرت از کوهۀ زینت نه فرود است و نه بر دولت از گوشۀ تاجت نه فراز است و نه باز. منوچهری. همچنان سنگی که سیل او را بگرداند ز کوه گاه زین سو گاه زانسو گه فراز و گاه باز. منوچهری. و بدین معنی محل تأمل است بلکه باز بمعنی دیگر است یعنی گاه فراز وگاه دیگرگون چنانکه بازگونه گویند یعنی دیگرگون. (رشیدی) : اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را به فارسی خوک گویند و این آماس بود کوچک و صلب بر جایگاه خویش سخت شده چنانکه از جای نجنبد و فرازتر و بازتر نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و فرق میان سلعه و خوک آنست که سلعه چنان بود و آن را در زیر پوست بدست فرازتر و بازتر توان برد و خنازیر را نه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه تعلق به وقت نوبت دارد آنست که بنگرند اگر نوبتها بر یک نظام همی آید و فراز و باز نمی افتد... غذا نشاید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دور. مقابل فراز، نزدیک: اما حاجت احتیاط اندر استواری کردن و استواری این بند گشادها از بهر آنست تا قاعده دماغ بر جای خویش باشد و بسبب سستی، بندها فرازتر و بازتر نشود و برتر و فرودتر نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 12 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است هوایش معتدل و مرطوب است 160 تن سکنه دارد و محصولش برنج و مختصری کنف و صیفی و شغل اهالی، زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 152، شکافته: زخمش باز شد. ، بمجاز دست و دل باز، خراج. بذال، بمجاز بمعنی فرح انگیز و بانشاط آید چنانکه گویند: قیافۀ فلان باز است یعنی گرفته و غمگین نیست. - خانه دل باز، روشن. بانشاط. فرح انگیز. ، پسندیده و تمیز. (ناظم الاطباء) ، ممتاز. (رشیدی) ، بمعنی جدا هم هست که بعربی فصل گویند. (برهان) (دِمزن). جدا. (غیاث) (رشیدی). جداشده را گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا). جداشده. (آنندراج). تفرقه و جدایی و فصل. (ناظم الاطباء) ، مقابل تیره (در رنگ). روشن. (دِمزن) (شعوری ج 1 ورق 165) : نارنجی باز، نارنجی روشن. اطاق را رنگ آبی باز زده بودند، صاف. بی ابر: روز باز، روزی روشن. (از دِمزن). - باز بودن از، دست کشیدن از. صرف نظر کردن از: من ز هجای تو باز بود نخواهم تات فلک جان و خواسته نکند لوغ. منجیک. ، نشیب را نیز گویند که نقیض فراز باشد. (برهان). نشیب. (غیاث) (دِمزن). بمعنی ضد فراز است، که آن را نشیب خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی نشیب، ضد فراز. (رشیدی). زیر. ته. فرود. پایین. پست: نصرت از کوهۀ زینت نه فرود است و نه بر دولت از گوشۀ تاجت نه فراز است و نه باز. منوچهری. همچنان سنگی که سیل او را بگرداند ز کوه گاه زین سو گاه زانسو گه فراز و گاه باز. منوچهری. و بدین معنی محل تأمل است بلکه باز بمعنی دیگر است یعنی گاه فراز وگاه دیگرگون چنانکه بازگونه گویند یعنی دیگرگون. (رشیدی) : اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را به فارسی خوک گویند و این آماس بود کوچک و صلب بر جایگاه خویش سخت شده چنانکه از جای نجنبد و فرازتر و بازتر نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و فرق میان سلعه و خوک آنست که سلعه چنان بود و آن را در زیر پوست بدست فرازتر و بازتر توان برد و خنازیر را نه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه تعلق به وقت نوبت دارد آنست که بنگرند اگر نوبتها بر یک نظام همی آید و فراز و باز نمی افتد... غذا نشاید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دور. مقابل فراز، نزدیک: اما حاجت احتیاط اندر استواری کردن و استواری این بند گشادها از بهر آنست تا قاعده دماغ بر جای خویش باشد و بسبب سستی، بندها فرازتر و بازتر نشود و برتر و فرودتر نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری که در 24هزارگزی جنوب خاوری بهشهر قرار دارد. محلی کوهستانی و جنگلی است و هوای آن معتدل مرطوب است و سکنۀ آن 610 تن هستند که شیعه اند و به زبان مازندرانی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و رود خانه بارکلا تأمین می شود و محصول آنجا غلات و ارزن است. و شغل اهالی زراعت و گله داری بوده و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 163 شود
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری که در 24هزارگزی جنوب خاوری بهشهر قرار دارد. محلی کوهستانی و جنگلی است و هوای آن معتدل مرطوب است و سکنۀ آن 610 تن هستند که شیعه اند و به زبان مازندرانی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چشمه و رود خانه بارکلا تأمین می شود و محصول آنجا غلات و ارزن است. و شغل اهالی زراعت و گله داری بوده و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 163 شود
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل، در 18هزارگزی شمال شرقی آمل و در دشت معتدل هوائی واقع و دارای 775 تن سکنه است. آبش از رود خانه هراز و محصولش برنج، کنف، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل، در 18هزارگزی شمال شرقی آمل و در دشت معتدل هوائی واقع و دارای 775 تن سکنه است. آبش از رود خانه هراز و محصولش برنج، کنف، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان که در 42 هزارگزی جنوب باختری قوچان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 864 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان خرق بخش حومه شهرستان قوچان که در 42 هزارگزی جنوب باختری قوچان واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 864 تن سکنه و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)